قوله تعالى: «و قال الله لا تتخذوا إلهیْن اثْنیْن» الله گفت دو چیز به خدایى مگیرید، «إنما هو إله واحد» که او که خدایست یکتاست، «فإیای فارْهبون (۵۱)» از من بترسید.


«و له ما فی السماوات و الْأرْض» او راست هر چه در آسمانها و زمینها، «و له الدین واصبا» و طاعت داشت وى همیشه واجب و خلق را بهمه حال لازم، «أ فغیْر الله تتقون (۵۲)» جز از خدا از کسى مى‏ترسید؟


«و ما بکمْ منْ نعْمة» و هر چه بشما آید و شما را نیک بود از نیک جهانى، «فمن الله» آن از خداست، «ثم إذا مسکم الضر» پس آن گه که بشما رسد گزند، «فإلیْه تجْئرون (۵۳)» درو مى‏زارید و مى‏نالید.


«ثم إذا کشف الضر عنْکمْ» پس آن گه که باز برد آن گزند از شما، «إذا فریق منْکمْ بربهمْ یشْرکون (۵۴)» گروهى از شما با خداى تعالى انباز مى‏گیرند و سبب در میان مى‏آرند.


«لیکْفروا بما آتیْناهمْ» تا بآنچ ما ایشان را دادیم کافر مى‏شوند، «فتمتعوا فسوْف تعْلمون (۵۵)» گوى ایشان را که روزگار بسر مى‏آرید و کام خود مى‏رانید تا آگاه شوید.


«و یجْعلون لما لا یعْلمون نصیبا» و بنادانى خداى تعالى را بهره‏اى مى نهند، «مما رزقْناهمْ» از آنچ روزى دادیم ایشان را، «تالله لتسْئلن» بخداى که ناچاره پرسند شما را، «عما کنْتمْ تفْترون (۵۶)» از آن دروغ که مى‏سازید و مى‏گوئید.


«و یجْعلون لله الْبنات» و خداى تعالى را دختران مى‏گویند، «سبْحانه» پاکى و بى عیبى او را، «و لهمْ ما یشْتهون (۵۷)» و ایشان را آنچ ایشان آرزوى کنند.


«و إذا بشر أحدهمْ بالْأنْثى‏» و چون یکى را از ایشان خبر شنوانند بدختر، «ظل وجْهه مسْودا» روى او را بینى سیاه گشته، «و هو کظیم (۵۸)» و او اندوه مى‏خورد در خویشتن.


«یتوارى‏ من الْقوْم» از دیدار مردمان مى‏باز شود، «منْ سوء ما بشر به» از رنج و خجل آن خبر که وى را دادند، «أ یمْسکه على‏ هون» که بخوارى بپرورد این دختر را، «أمْ یدسه فی التراب» یا در زیر خاک کند او را، «ألا ساء ما یحْکمون (۵۹)» چون بد است این حکم که مى‏کنند و کژ این سخن که مى‏گویند.


«للذین لا یوْمنون بالْآخرة» ایشانراست که ناگرویدگانند برستاخیز، «مثل السوْء» صفت بد، «و لله الْمثل الْأعْلى‏» و خدایراست صفت برترى، یگانگى و بى همتایى، «و هو الْعزیز الْحکیم (۶۰)» و اوست آن تواناى دانا.


«و لوْ یواخذ الله الناس بظلْمهمْ» و اگر مى‏بگیرد خداى مردمان را بستم کارى ایشان، «ما ترک علیْها منْ دابة» تا اکنون بر زمین هیچ جنبنده نگذاشتى، «و لکنْ یوخرهمْ إلى‏ أجل مسمى» لکن ایشان را با پس میدارد تا بهنگامى نام زد، «فإذا جاء أجلهمْ» و آن گه که هنگام ایشان آید، «لا یسْتأْخرون ساعة و لا یسْتقْدمون (۶۱)» نه یک ساعت باپستر ایستند و نه فرا پیشتر.


«و یجْعلون لله ما یکْرهون» و خداى را چیزى همى‏گویند که خویشتن را نپسندند، «و تصف ألْسنتهم الْکذب» و زبانهاى ایشان دروغ سازد و گوید، «أن لهم الْحسْنى‏» که ایشانراست نیکویى و صفت بهترى، «لا» نه چنانست، «جرم أن لهم النار» واجب آمد ایشان را آتش، «و أنهمْ مفْرطون (۶۲)» و ایشان در آتش فروگذاشتگانند و پیش فرستادگان.


«تالله لقدْ أرْسلْنا إلى‏ أمم منْ قبْلک» بخداى که فرستادیم بگروهان پیش از تو، «فزین لهم الشیْطان أعْمالهمْ» بر آراست ایشان را دیو کردارهاى بد ایشان، «فهو ولیهم الْیوْم» امروز آن دیو یار ایشانست، «و لهمْ عذاب ألیم (۶۳)» و ایشانراست عذابى دردنماى.


«و ما أنْزلْنا علیْک الْکتاب» و فرو نفرستادیم بر تو این نامه، «إلا لتبین لهم» مگر تا پیدا کنى ایشان را، «الذی اخْتلفوا فیه» آن چیز که مختلفند در آن، «و هدى و رحْمة لقوْم یوْمنون (۶۴)» و راه نمونى و مهربانى گرویدگان را.


«و الله أنْزل من السماء ماء» و الله فرو فرستاد از آسمان آبى، «فأحْیا به الْأرْض بعْد موْتها» تا زنده کرد بآن زمین را پس مرگ آن، «إن فی ذلک لآیة لقوْم یسْمعون (۶۵)» در آن نشانیست آشکارا ایشان را که بشنوند.


«و إن لکمْ فی الْأنْعام لعبْرة» و شما را در چهار پایان عبرتیست آشکارا، «نسْقیکمْ مما فی بطونه» مى‏آشامانیم شما را از آنچ در شکمهاى ایشانست، «منْ بیْن فرْث و دم» از میان سرگین و خون، «لبنا خالصا» شیرى رسته پاک،«سائغا للشاربین (۶۶)» گوارنده آشامندگان را.


«و منْ ثمرات النخیل و الْأعْناب» و از میوه‏هاى خرماستان و از انگورها، «تتخذون منْه سکرا» از آن مى میکنید، «و رزْقا حسنا» و روزى نیکو مى سازید، «إن فی ذلک لآیة لقوْم یعْقلون (۶۷)» در آن نشانى آشکار است ایشان را که دریابند.